سیبها از تمام شاخههای جهان
به جاذبه زمینی فرود میآیند
که تو را در آغوش گرفته است
سیبها از تمام شاخههای جهان
در صحن تو میچرخند
چشم از گنبد و گلدسته برمیگیرم
دست از ضریح برمیدارم
و به دامن تو میآویزم
نه تنها در ایوان طلا
نه حتی پشت پنجره فولاد
تو پشت تمام پنجرههای جهان
نگران شقایقها هستی
تا گلدسته قد تو هست
سر به هیچ گلدستهای فرود نمیآورم
به درهای چوبی میگویم
با درهای چوبی میگریم
که حاجتم روشنشدن تکلیف دیوارهاست
روشنشدن تکلیف دیدارها
خشتهای سنگین را
سنگهای گران مرمر را
یکییکی از روی قلبم کنار میزنم
تا بیپرده تو را بشنوم
چشم از گنبد و گلدسته برمیگیرم
دست از ضریح برمیدارم
تا به زنجیره زرینی بپیوندم که شرط شنیدن خداست
تا در صفهای منظم باران
که پشت نمازت قامت میبندد
خودم را پیدا کنم.