شعر سپیدی از علی محمد مودب
تو مثل خودت هستی محمدعلی
تو مثل خودت هستي، محمّدعلي!/احتمالاً گلولهاي خوردهاي/ و نالهاي كشيدهاي/ نالههايي/ یا در كسري از ثانيه/ با چند همسنگرت/خاكستر شدهاي
ﺳﻪشنبه 07 خرداد 1392
براي شهيد محمّدعلي بردبار و آوازهاي چوپانياش
سقراط نيستي
كه شوكران نوشيده باشي
در محاصرة آتنيان معذّب
اميركبير نيستي
كه دست شسته باشي از زندگي
وقتي ميلرزد دستان قاتل
با آب خونين حوض فين
و ناصرالدّين شاه
سبيلش را ميجود
در خواب
حلّاج نيستي
كه اناالحق گفته باشي بر سر دار
نه شمسي، نه عينالقضات
تو مثل خودت هستي، محمّدعلي!
احتمالاً گلولهاي خوردهاي
و نالهاي كشيدهاي
نالههايي
در كسري از ثانيه
با چند همسنگرت
خاكستر شدهاي
تو مثل خودت هستي، محمدعلي!
چوپاني ساده دل
كه هميشه زير دندانهايت داري
مزة برف كوههاي تربت جام را
ولو كه كاسة سرت
مانده باشد سالها
روي خاك گرم خوزستان
يكي هستي از همين استخوانهايي
كه هر روز ميآورند
كه مينامند شهيد گمنام
كه هيچ كدام شان هم نيستي
تو مثل خدا هستي، محمّدعلي!
اين را فرزندت خوب ميفهمد
تو رفتي
باقرِ بيبي زهرا رفت
حسينِ عمو رفت
حسنِ عمو رفت
امّا هيچ اتفّاق مهمّي نيفتاد
تنها بعضي از دختران ده
گيسوهايشان را
دور از چشم شويشان
سپيد كردند
تنها مادرت
بعضي شبها
گريه كرد
و حرف زد
با قاب عكسات
در گوشة خانه
كه قبري نداشتي
دايي هر شب قرصهايش را خورد
و هذيانهايش را گفت
فقط اگر بودي
تشنه نميمرد شايد
شايد اگر بودي
يك غروب كه برميگشتي
با بار علف براي گوسالهها
مهمان تهراني تو ميشدم من
كه با سادگي روستاييات
احوال جناحهاي سياسي پايتخت را
از من سؤال كني
صغري چاي بريزد
تو بگويي
كه در تلويزيون ديدهايام
كه شعر ميخواندهام
و مغرورانه به همسرت نگاه كني
به ياد تو نبودم
وقتي در پاركهاي تهران
شعر ميخواندم براي دختران
به ياد تو نبودم
وقتي در هتل آزادي
ملخ دريايي ميخوردم
با شاعران عرب
و از آرمان قدس حرف ميزدند
به ياد تو نبودم
در اتوبوسهاي جمالزاده ـ تجريش
وقتي نيازمنديهاي روزنامهها را
مرور ميكردم
حتّي گاهي
مادرت
از ياد ميبرد تو را
در صفهاي شلوغ نانواييهاي گلشهر
ميبيني
بعد از تو هيچ اتّفاق مهمّي نيفتاد
داريم همانجور زندگي ميكنيم
دارند همينجور ميميرند!