تنها درياي جهان كه دارد غرق مي‌شود

جزيره !جزيره!جزيره‌اي آبي در اقيانوس موحش خاك 1جزيره‌اي كه پدراناز شيطنت دختركانشان به آن مي‌گريزند كه هر نيمه شب عاشقان و فرشتگان زمين در آن گرد مي‌آيند و مي‌گريند خزر را ديدم هزاران فرياد برهم ريزنده هزارن لبخند درهم شكننده هزارن چهره كه آب مي‌روند وصداهاشان را گم مي‌كنند دريايي كه اگر سردبير روزنامه‌اي مي‌بودم هر روز عكسش را در صفحه حوادث مي‌گذاشتمخزر دريايي كه كنسرو مي‌كنم بي‌تاب‌ترين لحظه‌هام را بلكه از فروشگاهي دور يكي‌شان را بخري بيست دقيقه بجوشاني ناخن‌گيري بجويي و دور از چشم خريدارت موج...

شنبه 23 آبان 1394

جزيره !
جزيره!
جزيره‌اي آبي در اقيانوس موحش خاك 1
جزيره‌اي كه پدران
از شيطنت دختركانشان به آن مي‌گريزند 
كه هر نيمه شب عاشقان و فرشتگان زمين 
در آن گرد مي‌آيند و مي‌گريند 

خزر را ديدم 
هزاران فرياد برهم ريزنده 
هزارن لبخند درهم شكننده 
هزارن چهره كه آب مي‌روند 
وصداهاشان را گم مي‌كنند 
دريايي كه اگر سردبير روزنامه‌اي مي‌بودم 
هر روز عكسش را در صفحه حوادث مي‌گذاشتم

خزر 
دريايي كه كنسرو مي‌كنم 
بي‌تاب‌ترين لحظه‌هام را 
بلكه از فروشگاهي دور 
يكي‌شان را بخري 
بيست دقيقه بجوشاني 
ناخن‌گيري بجويي 
و دور از چشم خريدارت 
موجها و قايقهام را تماشا كني 
نامم را زمزمه كني و ناخنهات را بجوي 

خزر منم 
اين ماهي كوچك
كه گربه‌اي نشسته تا نگذارد 
در آبهاي بزرگ عاشقي كنم 

خزر منم
با نا‌‌آراميهاي قلبم 
كه خون مي‌خورد ازآميختن با آب دهان پتيارگان
بي‌تابي نيمه شبانم
شايد از ادرار روسها باشد 


خزر منم
شاعري خاكي 
كه حالا مهمان ماه هم مي‌شوم 
مردي با مشتي دريا 
كه مي‌گريزد از انگشتان لرزانم 
تا بريزم در حوضهاي سنگي 
در حوضهاي همساية بي‌بي‌ معصومه
شبي ابري كه دريا را در ليوان ساكت مريمي ريخته‌ام 
صبحي خسته كه اتوبوسي پياده‌ام كرده
مشتم را براي ‌رودي زنده باز كرده‌ام
مرواريدي گذاشته‌ام در دهان هر ماهي 
و بازگشته‌ام با خاطره دشخوار سخنانم 
در دهان گاو‌خوني 
غروبي خسته كه تاكسي‌‌اي پياده‌ام كرده
انساني خالي بوده‌ام در غلغله ميدان انقلاب

جزيره‌اي يكتا در اقيانوس موحش خاك 
اين‌گونه كه چنگ مي‌زند در ساحل 
خزر منم
تنها درياي جهان كه دارد غرق مي‌شود 
بابلسر-پاييز 83

 

نظر جدید

 

نام

ایمیل

 
تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: