غزلی تازه

چه باغی آمدی اما گل سرخی نیاوردی!

شب شعر تر انگیزان برگزار شد و چه خوب ایده ای دارد ترانگیزان،  کاری ساده و به ظاهر کوچک اما بزرگ که  شروع درخشانی بود برای ورود شعر به حوزه ی فعالیتهای بنیاد شعر و ادبیات داستانی، شرط ترانگیزان شدن ترانگیزان البته این است که شاعران ترانگیزان به عهدی که می بندند باقی باشند و شعرهای تر و تازه بخوانند که متاسفانه بعضی دوستان رعایت نکردند. من دو سه غزل منتشر نشده با خودم برده بودم ولی متاسفانه فرصت کم بود و نتوانستم بخوانمشان. به احترام این ایده ی قشنگ و دوستانی که همت کردند و اولین شب شعر ترانگیزان ...

پنجشنبه 03 مهر 1393

شب شعر تر انگیزان برگزار شد و چه خوب ایده ای دارد ترانگیزان،  کاری ساده و به ظاهر کوچک اما بزرگ که  شروع درخشانی بود برای ورود شعر به حوزه ی فعالیتهای بنیاد شعر و ادبیات داستانی، شرط ترانگیزان شدن ترانگیزان البته این است که شاعران ترانگیزان به عهدی که می بندند باقی باشند و شعرهای تر و تازه بخوانند که متاسفانه بعضی دوستان رعایت نکردند. من دو سه غزل منتشر نشده با خودم برده بودم ولی متاسفانه فرصت کم بود و نتوانستم بخوانمشان. به احترام این ایده ی قشنگ و دوستانی که همت کردند و اولین شب شعر ترانگیزان را برگزار کردند یکی از این غزل ها را- هر چند ناقابل- تقدیم می کنم.غزلی که الان دیدم که اتفاقا مصرع نخستش می تواند شکری با شکایت باشد از زبان دوستان بنیاد به شاعران عزیزی که شرط را به جا نیاوردند!

 

چه باغی آمدی اما گل سرخی نیاوردی

نه آوردی نه بردی گفتی اینجا هرز می گردی

 

سراغم آمدی شب، صبح، پاییز و بهار اما

نگاهم را نپرسیدی :« که دلگرمی؟ که دلسردی؟»

 

چه می گویی که چشمت بازگوی حرفهایت بود

برای من که منگم چشمکی اسراف می کردی!

 

مگو باران تر از باران، سرود دیده من بود

مرا رگبارها بستند و تو چتری نگستردی

 

 

خدا را شکر با یک دوستت دارم دل تنگی

رهایی یافت از تاویل های من درآوردی!

نظرات

جمعه, 11 مهر,1393

موسی عصمتی

سلام
اشعارتان را دوست دارم.
آنقدر که میخواهم به خط بریل تبدیل کنم
منتظر کتاب هایتان میمانم
موسی عصمتی
ضمنن شما را لینک کردم مرا هم لینک کنید.

دوشنبه, 22 دی,1393

رضاقائني

سلام خيييلي زيبابودممنون

نظر جدید

 

نام

ایمیل

 
تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: