قسطی از بدهکاری من به عبدالحمید انصاری نسب
به بهار بدهکارم /دست کم یک شعر برای هر شکوفه جایتان خالی رفتیم تنکابن و در سالگرد سلمان هراتی، علی رضا قزوه باز هم نام عبدالحمید انصاری نسب را آورد، که از زمان کنگره ی شعر و قصه ی جوان بندرعباس که دیدمش تا امروز یکی از عزیزترین برادرانم بوده است و هست و خواهد بود. و خوبی برادری این است که در حضور و غیاب و دوری و نزدیکی و خیر و شر، برادری است و... یادش بخیر آن کنگره ... و عبدالحمید دوم شد و من سوم، هیئت داوران منوچهر آتشی خدابیامرز بود و محمدرضا شمس لنگرودی و محمدعلی بهمنی عزیز، .... بگذریم عبد...
دوشنبه 13 آبان 1392
به بهار بدهکارم /دست کم یک شعر برای هر شکوفه
جایتان خالی رفتیم تنکابن و در سالگرد سلمان هراتی، علی رضا قزوه باز هم نام عبدالحمید انصاری نسب را آورد، که از زمان کنگره ی شعر و قصه ی جوان بندرعباس که دیدمش تا امروز یکی از عزیزترین برادرانم بوده است و هست و خواهد بود. و خوبی برادری این است که در حضور و غیاب و دوری و نزدیکی و خیر و شر، برادری است و... یادش بخیر آن کنگره ... و عبدالحمید دوم شد و من سوم، هیئت داوران منوچهر آتشی خدابیامرز بود و محمدرضا شمس لنگرودی و محمدعلی بهمنی عزیز، ....
بگذریم عبدالحمید از آن خوبهاست که شعر و شخصیت ش جنوبی است و اسم مجموعه اولش تا سیدسلیمان هم که از نام امامزاده سیدسلیمان برگرفته شده نشان می دهد که به کجا می خواهد برود، کتاب بعدی اش را هم شهرستان ادب در دست چاپ دارد با نام" نامم درخت انصاری"
عبدالحمید مدتها معلم روستایی بود به نام رودخانه و آن جا کلی شاعر و نویسنده تربیت کرد، خدا رحمت کند
"عامو خلیل "عمرانی را که وقتی رئیس اداره آموزش و پرورش بندرعباس شد عبدالحمید را هم آورد به بندرعباس و همین زمینه ای شد که عبدالحمید از دشواری های رفت و آمد به یک روستای دور خلاص شود و باز شعر بگوید و خیلی بیشتر در فضای فرهنگی استان حضور داشته باشد. زمانی قزوه که خدا حفظش کناد به من گفت حداقل حق سلمان هراتی ریاست اداره ای بود در تنکابن ولی معلم روستای دوری بود و بخاطر حجب و حیایش به حقش نرسید و در مسیر رفت و آمد با تصادفی از دنیا رفت
حق عبدالحمید انصاری نسب هم بر گردن ادبیات و هنر ما بسیار است و خدا کند که فضای فرهنگی ما حق گزار نعمت وجود این آدم ها باشد.
این شعر را هشت نه سال پیش گفته ام بعد یک دوره که فکر کردم شاید شعر با من قهر کرده و و یادش بخیر یک روز روزه گرفتم تا برگردد و آشتی کند و پیش از افطار این شعر قسمت شد.
که بعضی ها با یک بغل ریش
از خدا نمی ترسند و از آمریکا می ترسند