برای علی داودی
عذر می خوهم دوستان
نمی توانم تعارف کنم
دنیای من کوچک است
در جهان من دو گل سرخ
جا نمی شوند
دو گلدان
دو کوچه
دو خانه
دو پنجره
هر لحظه همانی هستم
که هستم
جهانی در شرف زاده شدن
ذره ای در آستانه ی
خورشید
یا دانه ی تسبیح شب-نمایی
گمشده در سیاهچاله ی
هستی
نمی توانم در یک لحظه
از دو پنجره تماشا کنم
پشت پنجره ی خودم،
پنجره های بسته را می بینم
و دهان های باز را
حتی فریادها را در سکوت
می شنوم
کسی در انتظار کسی
نیست
کسی کسی را صدا نمی
زند
کسی به کسی نگاه نمی
کند
کسی به کسی گوش نمی دهد
کسی عاشق کسی نیست
حتی خود من
یادم رفته
چهره ی زنی که خودش را می جست
در دالان های درونم
و تا به مردی
چهارشانه و اخمو تنه زد
به برف بازی های
کودکی اش گریخت
خبرنگارها سوال
خودشان را می پرسند و جواب مرا نمی خواهند
جهان من کوچک است
چرا که همیشه دلتنگ
یک نفر هستم
همیشه هفتاد و دو ملت محاصره ام کرده اند
و هفتاد و دو تن نگاهم می کنند
نمی توانم هفت
نفر باشم
شش نفر
یا حتی دو نفر
می توانم به چند سایت سر بزنم
اما نمی توانم برای دو نفر پیامک بفرستم
و مدتهاست که دیگر حتی برای کودکان خسته در مترو
شکلک در نمی آورم
هر کسی در گور خودش
می خوابد
در گور خودش بیدار می
شود
در گور خودش زندگی می
کند
تنها می توانم یکی
باشم
تنهای تنها تنها
ایستاده در ابتدای گورستان
چرا که جهان من کوچک است
به اندازه ی
قبری
آیینه ای قدی که مرا
از یاد خواهد برد