حاشیه ای بر یک زیارت دسته جمعی
یاد مرگ در شهرهای امروز
بسیار شنیده ایم که چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رخم را بوسه ده اکنون همانیم. یا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ، در قبرستان ناچاریها و ابتلایات زندگی روزمره نیست و آدمها در نابترین حالاتشان با هم بدون غرض و مرضی مواجه می شوند و این ماجرا دوستی ها و الفت ها را عمق می بخشد،
شنبه 18 بهمن 1393
(دارم میان مقبره ها راه می روم/ شاید هوای زیستنم را عوض کنم. علی داودی)دهه فجر است و ما هم صبح جمعه با رفقای شاعر و نویسنده که به موسسه شهرستان ادب رفت و آمد دارند رفتیم حرم امام خمینی و بهشت زهرا، و چه صفایی دارد قبرستان، چه سنت خوبی است زیارت و فاتحه خوانی برای اهل قبور و چقدر دل را جلا می دهد، در روستا که بودیم از دیوار پشتی حولی یا همان حیاط مان که می پریدیم چند صد متری که می رفتیم قبرستان بود و چه صفایی داشت قبرستان، معرفت نفس، مفید ترین معارف است و هیچ آینه ای مثل قبرستان آدم را با خودش و با حقایق ازلی و ابدی روبرو نمی کند.
(ذکر آرد فکر را در اهتزاز/ ذکر را خورشید این افسرده ساز) در معارف ما بسیار به ذکر امر شده ایم، ذکر خدا، ذکر نعمتهای خدا، ذکر اولیای خدا، ذکر ایام الله و یکی از مهمترین ذکر ها، ذکر الموت یا همان یاد مرگ است و یکی از مصایب شهرهای بزرگ دوری از قبرستان است، مشهد هم از این نظر مثل تهران است و از نعمت نزدیکی قبرستان محروم، نمی شود قدم زنان به قبرستان رفت و ما اسیران روی خاک، بسیار محله اسیران زیر خاک را از محله خودمان دور برده ایم، و شاید هم دیگر با این اوضاع شهرهای مدرن گریزی هم از این ماجرا نیست. البته می شود در طراحی شهرهای جدید که تازه همه چیزشان تاسیس می شود به این قصه اندیشید اما به هر حال تهران و مشهد و این طور شهرها دچار وضعیت فعلی اند و در این وضعیت یکی ا زچاره ها گردش های علمی دوستانه در قبرستان است!
در زیارت بزرگان حق شناسی هست و ادای دین و نیز مرور تاریخ و خاطرات که از بهترین راههای رسیدن به معرفت و حکمت است. امام عزیز ما و شهیدانش از چمران و آوینی تا نوجوان های گمنام، قصه و افسانه نبودند و زیارت این بزرگان، آنهمه واقعه را به یاد ما می آورد و بهتر از این برای آدم این دوران چه چیزی ممکن است؟ مگر چند سال گذشته است که عده ای همه ی حرفها و نصیحت ها و دردها و باورهای امام را از یاد برده اند و بر خلاف آن حرف می زنند، آدم وقتی تاریخ ها و عکس های روی قبر ها را می خواند یادش می آید که امام و جنگ و انقلاب و شهدا افسانه نبوده اند و خودش آنان را دیده است و با آنان زیسته است. در حاشیه زیارتمان نشستیم گوشه ای از حرم امام و سرهنگ فریدون شمس و اسماعیل امینی عزیز ، دبیر جشنواره شعر فجر امسال از چشمدیدهای خودشان از انقلاب گفتند و امینی گفت که خودش دیده که چطور با مسلسل مردم را به رگبار بستند و خودش با هماهنگی یکی از معلم ها مدرسه را به تظاهرات کشانده و فریدون شمس مهربان و عزیز از تظاهرات همافران گفت و از اینکه ساواک شناسایی شان کرده بود و قرار بوده اعدام بشوند و محمد محسن پسرک کوچکم در میان جمع می چرخید و بازی می کرد، یاد آن جمله معروف "سربازان من در گهواره ها هستند" امام افتادم و فکر کردم که امام و شهدا حقیقت اند و اردوگاه امام که دلسپرده ولایت الله است، تسلیم اردوگاه کدخداها و شیطان ها نخواهد شد
یکی دیگر از نتایج گردش های دسته جمعی در قبرستان های بزرگ بازشناختن دوستان است، ابیات مشهوری از این قبیل را بسیار شنیده ایم که چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رخم را بوسه ده اکنون همانیم. یا بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ، در قبرستان ناچاریها و ابتلایات زندگی روزمره نیست و آدمها در نابترین حالاتشان با هم بدون غرض و مرضی مواجه می شوند و این ماجرا دوستی ها و الفت ها را عمق می بخشد، حالا که شهرها بزرگ شده اند و طبعا قبرستان ها هم برای خودشان شهری شده اند، می توان سنت های تازه ای هم برای زیارت اهل قبور ایجاد کرد
در سایه امام و شهیدانش