بسمه تعالی
برای جانباز رشید اسلام حاج رجب محمدزاده
حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه صورت ندارد. ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است. صورتش باعث شده تا هر که او را میبیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و … . هر غریبهای که در کوچه و بازار او را میبیند یا از او روی بر میگرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده میشود. ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی میکند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.
سخن، کدام سخن، التیام درد من است؟
کدام واژه جواب سلام سرد من است؟
...
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی
منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند
منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند.
برای این همه مه پیکر جوان دیدند.
منم که با سند زخم اعتبار خود ام.
منم که چهره تاریخی تبار خود ام.
مرا مفاهمه با دیوها نیازی نیست.
که چسب بر سر این زخم، امتیازی نیست.
شبیه سوختن ایل داغدار خود ام
منم که با سند زخم اعتبار خود ام
پری نموده و بر پرده ها فریب شده.
فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده.
ستاره ها و پری های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر
دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!
...
سخن مگو که چنین و چنان به زاویه ها
مرو به خیمه تاریک این معاویه ها
مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه
(مگو که دانه به دامم چرا نمی پاشید؟
که خیرخواه شمایان منم ، مرا باشید
مگو که دانه بپاشید تا که دام کنم
به ضرب شصت طمع، کار را تمام کنم
که فوج های کبوتر به بام من بپرند
که دسته های عقابان به کام من بپرند
به دستیاری تان، بازها به دست آیند
به دست باز بیایید تا به دست آیند
دگر نه بازی ما را کسان خراب کنند
چو دستهای مرا باز انتخاب کنند)
...اگرچه درد زیاد است و حرفها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است
اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهره ی من برد-بردشان این است
ببین به من که برای جهان چه می خواهند.
برای این همه پیر و جوان چه می خواهند.
برای پیری این کودکان چه می خواهند.
منم بلاغت تصریح آنچه می خواهند.
گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصه همه بغض های تاریخم
بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد
من این جماعت پر حیله را حریف ترم.
که در مذاکره از دوستان ظریف ترم.
ز خنده های شما اخم من جمیل تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل تر است
بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!
به ضربه سم اسبان به روز جنگ قسم
به لحن داغ ترین خطبه تفنگ قسم
که جز سپیده شمشیر، صبحی ایمن نیست.
چراغهای توهم همیشه روشن نیست.
کجا به بره دمی گرگ ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟
مگر نه شیوه فرعون شان رجیم تر است.
در این مناظره، موسای تو کلیم تر است؟!
مکن هراس ز من، نامه امان توام
چراغ شعله ور عیش جاودان توام
به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به "کودکان هیولایی" عراق نگر
نه از سفید و سیا قوم برگزیده تویی
به یمن سوختن من چنین رهیده تویی
نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده
نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است
دهان سوخته ام قطعنامه صلح است
....
کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینه رجعت آفتاب ببین
...
جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!
ابوذر است ز لبنان که نعره سر کرده
ابوذز است که گردان به شام آورده
ابوهریره پی لقمه ای "مضیره"مرو
نگر به نسل شهیدان از این عشیره مرو
به هفت خط بلا، حرف مکر و حیله مزن
مشو حرامی و راه از چنین قبیله مزن
مشو حرامی و این عشق را تمام مکن
شکوه اینهمه خون را چنین حرام مکن
مرا بهل که همان داغدار خود باشم
به جای خود بنشین تا به کار خود باشم
کسان که بر سر اسلام شعله انگیزند
بتا کدام خلیلی که بر تو گل ریزند؟!
تو از کدام نبی و وصی، دلیل تری؟
تو از کدام خلیل خدا ، خلیل تری؟!
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!