در جلسه رونمایی کتاب «جنگ جهانی جمعیت» که در دو ایستگاه قبل تهرانمشهد از آن نوشتم، استاد مهربان، حاجعلی انسانی، شاعر و مداح خوب اهلبیت(ع) هم حضور داشتند و بعد از جلسه، یکی از دوستان از عکس استاد در موزه عبرت یاد کرد و روزگاری که استاد در کمیته مشترک ضدخرابکاری، زندانی بودهاند. گشتی در اینترنت زدم و عکس را دیدم.
این زندان و شکنجهگاه مخوف جز ایشان، چند شاعر دیگر را هم بهیاد دارد: استادسیدعلی موسوی گرمارودی و خسرو گلسرخی و... . مثل هر بار که نام موزه عبرت را می شنوم و چند ساعت درگیر این نام اشتباه میشوم، این بار هم به این فکر کردم که چرا موزه عبرت؟
در تقیآبادِ تربتجامِ ما و در روزگار کودکیمان، «عبرت» دشنامی بود که حتی ما کودکان هم آن را بهکار میبردیم. از هزار سال پیش تا قبل از هجوم مغولانه تلویزیون و رادیو به این روستاها، بیشک زبان در این مناطق چندان تغییری نکرده است. در ادب فارسی هم شاخصترین حضور کلمه عبرت در قصیده شاهکار خاقانی است. حیف است آدمی فارسیزبان باشد و این قصیده را نخوانده باشد:
هان ای دل عبرتبین از دیده نظرکن هان!
ایوان مداین را آیینه عبرت دان!
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
در متون حدیثی هم، عبرت اغلب همین معنا را دارد و برای پندگرفتن از سرنوشت گردنکشان و طاغوتها بهکار رفته است: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الفراعنة» (نهجالبلاغه، خ١٨٢) همانا در قرنهای گذشته برای شما عبرتی است. عمالقه ( پادشاهان حجاز و یمن) و فرزندانشان کجا رفتند؟ فرعونها و فرزندانشان کجایند؟
بههرحال، کلمه «عبرت» میتواند برای هر نوع عبور و گذر از ظاهر به باطن و پندگرفتن بهکار رود؛ اما تبادر اولیه آن دستکم در میان ما فارسیزبانان همین است که عرض شد.
در موزه عبرت، شهدا و نیکان و صالحان برجستهاند، نه دژخیمان و شکنجهگران. ظاهر و باطن شهدا یکی است و چندان نیازی به عبور از ظاهر به باطن و عبرتگرفتن از آنان نیست؛ اما در کاخها و بساط مجلل خودکامگان و دنیاپرستان چنین نیست. بااینوصف، موزه عبرت باید نام کاخهای شاهان باشد و آنجاکه متاسفانه بیشتر نیاز به عبرتگرفتن هست، همینجاست. امروز یکی از ابتلائات ما در جمهوری اسلامی هم همین است که در بین مسئولان درجه اول کشور هم کسانی هستند که به هر بهانه، دوباره درِ این کاخها را باز کردهاند و حتی جلسات رسمیشان را در همین اماکن کثیف و نجس برگزار میکنند و نیز هستند کسانی که با هزار بهانه به محلات بالاشهر نقلمکان کردهاند و نمیخواهند از سرنوشت بالانشینان همین سی چهل سال قبل عبرت بگیرند.
پیشنهاد میکنم در همین دهه فجر موزه عبرت نامش را به تحفه بدهد به یکی از این کاخهای دیروز یا امروز و نامی چون «موزه ایثار» یا «موزه مقاومت» یا «موزه پایداری و پایمردی» را برگزیند. حیف است مردم ما ایثارها و فداکاریهای شجاعان و صالحان و شهیدان را در مجموعهای بهنام موزه عبرت ببینند.
و من تعهد میکنم که با جماعتی از شاعران و نگهبانان کلمه و سخن فارسی در این مراسم خجسته حاضر باشم. زمزمه کنیم چند خطی از اشعار استاد انسانی را درباره این محل که موید این است که این مکان، باید نامی چون «موزه شرافت»، «موزه شجاعت» یا «موزه ایثار» داشته باشد.
در اين بوتهها امتحان داده شد
عيار طلاها نشان داده شد
در اين خانه، حقباوران بودهاند
زبان جز به تكبير نگشودهاند
نه سلول، اين خانه شير بود
به هر بيشه شيري بهزنجير بود
ستم بود و حقباوري و شكيب
فساد و يهودا، مسيح و صليب
بس آزاده اينجا گرفتار بود
نه زندان، كه ميدان ايثار بود
همه در برِ سيل، آزاده كوه
نماد شجاعت، شرافت، شكوه
مددكار، غير از شكنجه نبود
ولي بهره، جز پنجه، رنجه نبود
همه از حقيقت خبر داشتند
تبرّی تبار و تَبَر داشتند
به ديوار سلولها گشته حك
حديث جگرسوز زخم و نمك
ولي غرق، فرعون در نيل شد
و تكرار طيراً ابابيل شد
ستون روزانه خط تهران مشهد -روزنامه شهرآرا
علیمحمد مؤدب