ستون روزانه خط تهران مشهد روزنامه شهرآرا
واقعیت گمشده
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394
واقعیت، گمشده عجیب و غریبی است و واقعیت این است که واقعیت گمشده است. شاید باورش برای ما سخت باشد. ما که در واقعیت اسیر و محاصره شدهایم چگونه میتوانیم واقعیت را گم کرده باشیم؟ اما همین سوال خودش جواب ماست. ما واقعیت را گم کردهایم و برای همین است که در واقعیت گرفتار
شدهایم. در دبستانها و دانشگاهها به بچههایمان چه یاد میدهیم؟ در جلسات شعر چه میکنیم؟ سینمای ما مشغول چه نوع تولیداتی است؟ علوم ما خروجیشان چیست؟ زبان کتابهای تحلیلگران و فیلسوفان و دانشمندان ما چرا فهمیدنی نیست؟ و روشنفکران را که من یکی معتقدم اصلا فقط در زبان زندهاند و در پناه زبانی برساخته و جعلی نفس میکشند. زبانی برساخته برای پنهانشدن از دید مردم، که همزمان باعث این میشود که به دید هم بیایند و دیده شوند.واقعیت این است که واقعیت خیلی غریب است. در کتابفروشیهای خراسان یک کتاب نیافتم که پوشش گیاهی و جانوری تربت جام و فریمان و درگز و کدکن را با نقاشی و عکس و شعر برای بچهها معرفی کند. یک بار داشتم در روستاهای فریمان در یک جاده روستایی رانندگی میکردم ناگهان موجودی کوچک و زیبا روی جاده دوید و کمی ایستاد و رفت. هنوز در فکرم که چرا من باید دهها فیلم درباره حیوانات آمریکا و اروپا دیده باشم؛ ولی اسم این موجود شگفتانگیز و زیبا را ندانم. همه ما همیشه در حسرت شمالرفتن هستیم، یک بار یادم است بهدلیل تعطیلات ناگهانی، همه مردم راهافتاده بودند به شمال بروند و به همین دلیل ترافیک عجیبی پدید آمده بود که مسیر چهار ساعته شمال را خانواده خواهرم یکروزونیم در راه بودند و جدا از زجری که خودشان کشیدند من هم بهعنوان میزبانشان همان زجر را در انتظار رسیدن آنها متحمل شدم. کشور ما این همه امکانات و جذابیتهای طبیعی دارد و همین فریمان و تربت جام ما روستاهایی دارند که نظیرشان در مکزیک و کانادا هم نیست! اما معرفی مستلزم معرفت است و ما معرفت نداریم. زمانی با ذوق و شوق به استاد مرتضی فرهادی ؛ مردم شناس برجسته از نقاشیهای دخترم گفتم و استاد مرتضی فرهادی یک نکته بسیار ساده گفت که از عمیقترین نکاتی است که من در زندگیام یاد گرفتهام. گفت از روی مدل نقاشی را به بچه یاد نده و بگذار به خود پدیده نگاه کند و نقاشی بکشد. ای کاش همه ما همین نکته ساده را یاد میگرفتیم و به کار میبستیم. مشکل ایران امروز همین نکته ساده است. ما مدلهای اقتصادی عالم را میگیریم و باتوجه به آنها میخواهیم برای کشورمان برنامهریزی کنیم. ما زمین و واقعیت خودمان را نمیشناسیم و به همین دلیل است که برای حل مشکلات اقتصادی به لوزان و ژنو و غیره امید میبندیم. درحالیکه راهحل در شناخت واقعیتهاست و راهحل در تربت جام و یاسوج و چغادک بوشهر است. کسانی که در آمریکا و اروپا درس خواندهاند نمیتوانند برای واقعیت جامعه ایرانی کاری کنند؛ چراکه تفکر آنها شبیه یک مانکن است که برای مردم جای دیگری
طراحی شده است. کسی به درد ما میخورد که مثل جلال آلاحمد همه روستاهای ما را دیده باشد. مدیران و برنامهریزان باید حجامت کنند و اخلاط فاسدی را که از غرب و شرق عالم آموختهاند دور بریزند و آنگاه بگذارند تا خون تازه واقعیت غلظت خون اندیشه آنها را برطرف کند. مشکلات بسیار سادهتر از آن است که برای حل آن نیاز به مذاکرات دشوار و پیچیده در لوزان و ژنو باشد. مشاهدات ساده در گلشهر و بجنورد و اراک و نطنز لازم است. همانطورکه شهریاریها و احمدی روشنها همین طوری به غنیسازی ٢٠درصد و بالاتر رسیدند با مشاهده و درک واقعیت زندگی خودمان میتوانیم به همه چیز برسیم.
علیمحمد مودب