در کلاس سوم ادبیات داشتم راجع به نیما یوشیج و پیروان راستین وی صحبت میکردم. از خیلیها سخن راندم: سهراب سپهری، اخوان ثالث، منوچهر آتشی، قیصر امینپور، ... تا علی محمد مودب.
یک شعر از تازهترین شعرهای مودب در «کهکشان چهرهها» را روی تخته نوشتم و با حس معلمانه ی آلوده به تبختر گفتم: «بچهها من با این شعر ارتباط برقرار نمیکنم، نظر شما راجع به این قطعه شعر از علی محمد مودب چیست؟» شعر این بود:
گل با تمام هستی خود زیباست
زیباست گل که هدیه او عطر است
من چیستم؟
در این چمن گل چه میکنم؟
من کیستم؟
که این همه گل هدیه میکنم؟
(کهکشان چهرهها ص 44)
یک برگه A5 به بچهها دادم گفتم نظرتان را در مورد شعری که از مودب نوشتم مکتوب بنویسید.
بچهها که متوجه شده بودند من با رندی خاصی گفته ام با این شعر ارتباط برقرار نمیکنم، با اشتیاق زایدالوصفی نقدهایشان را روی کاغذها نوشتند. بعضی از آن ها آن قدر با شعر مذکور ارتباط دلی پیدا کرده بودند که من را نیز سر شوق آوردند. خلاصه کار خودشان را کردند و باعث شدند تا با علی محمد مودب تماس بگیرم. من شرح واقعه را خدمت ایشان عرض کردم و او چند دقیقه بعد زنگ زد. سه نفر از بچههای فعال کلاس در رابطه با این شعر نظرات شان را به شاعر "عطر هیچ گلی نیست" گفتند و مودب در کمال وقار گفت: از صحبتهای شما استفاده کردم.
پس از این که تلفن را قطع کردم. بچهها با عطش مندی و ذوق خاصی گفتند: «آقا! یک شعر دیگر از ایشان برایمان بخوان.»
من میخواندم و بچهها غرق کلمات معطری بودند که در فضای کلاس پراکنده شده بود:
شاید
سرمشق گیسوان تو باید
تکلیف عیدگاهی بیدی
باشد
که بر کنار چشمهی تعطیلی
به شیوهی بهار شدن فکر میکند
باید
آرامش نگاه تو باید
پایانه ی تمامی تردیدها شود
باید
خطهای بینهایت باران
تکلیف آسمان
باید
هر لالهای شبیه شهیدی
باید بهار فصل جدیدی ...
(کهکشان چهرهها ص 66)
بچهها با خواندن شعرهای مودب به این نتیجه زیبا رسیدند که میتوان گفت یکی از پیروان نیما، علی محمد مودب است.
با اینکه ارتباطی که بچهها با اشعار نیمایی مودب برقرار کرده بودند ارتباطی یک ساعته بود. اصرار و الحاح آنها باعث شد تا بروم و به تعداد دانشآموزهای کلاس، کتاب "کهکشان چهرهها" را تهیه کنم و به شان هدیه کنم.
کتاب "کهکشان چهرهها" را تهیه کردم و نوشتههای سراسر علاقه ی دانشآموزان را به جناب آقای مودب رساندم. مودب با وقار تمام، همه ی نامهها و نوشتههایی که بچهها برایش نوشته بودند را خواند و با عشقی که در رقص خودکارش به نظاره نشسته بودم،با توجه به نوشته های آنان، یادگاری هایی برای دانشآموزان نوشت.
اگر شما یک ساعت برای مطالعه کتاب "کهکشان چهرهها" وقت بگذارید، شاید به این نتیجهای که بچههای کلاس سوم انسانی رسیدند، میرسید.
علی محمد مودب یکی از شاعرانی است که باید از دریچه ی نقد ادبی و علمی ویزای ورود به آثارش را گرفت. خواندن و پرسه زدن در هوای مطبوع شعر او را قدر بدانیم.
مودب وارث خرد و روشنی است.
مودب وارث نیمای شعر فارسی است.
مودب به این جهان آمده است نام کسی را ببرد که همیشه در باغ سکوتش عاشقش است.
صفحات آخر کتاب زیبای کهکشان چهرهها را باز میکنم و در حالی که بچههای کلاس هم همان صفحه را آورده اند با هم میخوانیم:
باز هم به یاد کودکی دلم هوایی است
یاد روزهای رفته میکند
یاد روستا و جوی آب
یاد آن دوچرخهای که کودکی هنوز هم
رو به مزرعه رکاب میزند
کودکی که میخورد زمین
این زمین گوشتخوار...
کودکی که تن به آب میزند
کودکی که رختهای کودکیاش آب رفته است
کودکی که در وجود هر بزرگسال
قهر کرده یا به خواب رفته است
من چرا دلم
یاد هر چه را ز یاد رفته میکند؟
از خودم در آن غروب
لابهلای قبرهای نیمسوز
قبرهای روشن ستارهها
مثل آن شهاب بیدلیل، ناگهان چرا گریختم
جام آن نگاه پاک را که مستی هزار تاک بود
نیمه شب به روی تربت که ریختم؟
چشمهای من کجا شدند؟
عینکم کجاست؟
قلک دلم چرا شکسته است؟
بعد نیمه شب
گریههای عاشقانهام چه بود؟
زندگی من چرا ادامهی تمام قصههای ناتمام
یا چرا تمام خاطرات سنگها
در سر من است؟
سنگ اول بنای نابرادری
سنگهای روشن حرای صبح
سنگهای داغ ظهر مکه، سنگهای زخمی غروب کربلا
سنگهای شام
باز هم به یاد کودکی، به یاد روستا
روستای...
راستی
راستی!
من دلم کجایی است؟
.........حسین قرایی.........
منبع: فارس