یادداشتی از مصطفی محدثی خراسانی

صاعقه مودب

اینجا جلسه شعر حوزه هنری مشهد است و تا به حال سابقه نداشته شاعری جوان در فضای شعر متعهد خراسان به این مرتبه رسیده باشد و متاثر از این جلسه نبوده باشد و ما او را نشناسیم. مودب اولین استثنا بود.

ﺳﻪشنبه 21 مرداد 1393


خبرگزاری فارس – گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ سال،یکی از سال های اواسط دهه هفتاد است، به احتمال زیاد 76 . جلسه شعر پنجشنبه های حوزه هنری مشهد، شاعری جوان برای اولین بار به جلسه آمده است، خودش را معرفی می کند: علی محمد مودب اهل یکی از روستاهای تربت جام  و دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع). چهره و نامش برای هیچ یک از گردانندگان جلسه، نه من،نه کاظمی و نه نظافت آشنا نیست. هیچکدام هم توقع نداریم شعر ی فراتر از حد و حدود معمولی از او بشنویم. با این حال با احترامی که عرف جلسه بود از او دعوت می کنم شعری بخواند و اضافه می کنم که برای اولین بار که شاعری درجلسه ما شعر میخواند، می شنویم تا بیشتر با او آشنا شویم و او هم  در فضای جلسه قرارگیرد و تا جلسات بعد نقد و نظری نخواهیم داشت. مودب با لحنی صمیمی شروع می کند به خواندن و درهمان اولین بیت میخکوب می شویم:

«نشسته‌اند هزاران کتاب در قفسه

زبون و ساکت و پر اضطراب در قفسه...»

من به کاظمی، نظافت به هر دوی ما و همه به مودب نگاه می کنیم. صدای تحسین جمع فضای جلسه را از شور و شوق لبریز می کند:

«یکی بزرگ‌تر از دیگران؛ قدیمی‌تر

ملقب‌اند به عالیجناب در قفسه

مراقبش دو سه گردن کلفت دور و برش

که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه

خزانه‌دار عددهای دولتش شده‌اند

کتاب‌های درشت حساب در قفسه

کتاب‌های مقدس، کتاب‌های ملول

خزیده‌اند به کنج ثواب در قفسه

کتاب‌های اصول و فروع بیداری

نشسته‌اند همه گیج و خواب در قفسه

نشسته‌اند دو زانو کتاب‌های دعا

هزار وعده‌ی نامستجاب در قفسه

کتاب فلسفه با ژست عاقلانه‌ی پوچ

نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه

کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش

نخوانده مانده غزل‌های ناب در قفسه

کتابخانه‌ی تاریک و پرده‌های عبوس

هوای مرده‌ی بی‌آفتاب در قفسه

کبوتر دل دفترچه‌های خاطره، خون

شکسته بال و غریب و خراب در قفسه

کپک‌زده رد دندان به نان خشک خیال

کپک دمیده به بطری آب در قفسه

غروب، سکته و سیگار روشن شاعر

و رقص شعله و دود کباب در قفسه!»

و در هر بیت این ترجیع شورانگیز تکرار می شود. اینجا جلسه شعر حوزه هنری مشهد است و تا به حال سابقه نداشته شاعری  جوان در فضای شعر متعهد خراسان به این  مرتبه رسیده باشد و متاثر از این جلسه نبوده باشد و ما او را نشناسیم. مودب اولین استثنا بود. حیرت ما هم بیشتر به همین خاطر بود. بعد از آن جلسه پرخاطره بیشتر با شعر و شخصیت مودب آشنا و شیفته روح زلال و با صفا و دل دردمند و وجود آرمانگرایش شدم.مودب جوان بود اما شخصیتی جا افتاده و منشی موقر و به کمال رسیده داشت و خیلی زود شد یکی از جمع مثلا پیشکسوتانی چون من و کاظمی و نظافت و منور. توفیق حضور و دیدار مودب در جلسه شعر حوزه هنری مشهد به دلیل اشتغال به تحصیلش در تهران اگرچه گاه گاه اما بسیار تاثیرگذار و ماندگار بود.

بعدها که به تهران آمدم، همان انتظاری را که داشتم و در پیشانی مودب پیش بینی می کردم، تحقق یافته دیدم. مودب شده بود مرکز دایره ای کهبسیاری از جوانان برومند شعر دور او و اخلاق کریم و دانش و بینش ژرفش حلقه زده بودندو کانونی از روشنی و خرد را شکل داده بودند. دردمندی و اشتیاق خدمت و روشنگری آنقدر در وجود مودب ریشه داشت که با تمام موانع که معمولا در مسیر حرکت های اصولی فرهنگی ایجادمی شود، در میدان ماند تا بالاخره شعر و ادبیات متعهد برآمده از ارزشهای انقلاب اسلامی را به تشکلی رساند که امروز با چند جوان متعهد و عاشق کار وزراتخانه ای را درحوزه ادبیات انقلاب در سطح کشور پیش می برد. چقدر صفا و صمیمیت عجین است با «شهرستان ادب» در کنار«علی محمد مودب».

یادداشت: مصطفی محدثی خراسانی


خبرگزاری فارس – گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ سال، یکی از سالهای اواسط دهه هفتاد است، به احتمال زیاد 76 . جلسه شعر پنجشنبه های حوزه هنری مشهد، شاعری جوان برای اولین بار به جلسه آمده است، خودش را معرفی می کند: علی محمد مودب اهل یکی از روستاهای تربت جام  و دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع). چهره و نامش برای هیچ یک از گردانندگان جلسه، نه من، نه کاظمی و نه نظافت آشنا نیست. هیچکدام هم توقع نداریم شعر ی فراتر از حد و حدود معمولی از او بشنویم. با این حال با احترامی که عرف جلسه بود از او دعوت میکنم شعری بخواند و اضافه می کنم که برای اولین بار که شاعری درجلسه ما شعر میخواند، می شنویم تا بیشتر با او آشنا شویم و او هم  در فضای جلسه قرار گیرد و تا جلسات بعد نقد و نظری نخواهیم داشت. مودب با لحنی صمیمی شروع می کند به خواندن و درهمان اولین بیت میخکوب می شویم:

«نشسته‌اند هزاران کتاب در قفسه

زبون و ساکت و پر اضطراب در قفسه...»

من به کاظمی، نظافت به هر دوی ما و همه به مودب نگاه می کنیم. صدای تحسین جمع فضای جلسه را از شور و شوق لبریز می کند:

«یکی بزرگ‌تر از دیگران؛ قدیمی‌تر

ملقب‌اند به عالیجناب در قفسه

مراقبش دو سه گردن کلفت دور و برش

که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه

خزانه‌دار عددهای دولتش شده‌اند

کتاب‌های درشت حساب در قفسه

کتاب‌های مقدس، کتاب‌های ملول

خزیده‌اند به کنج ثواب در قفسه

کتاب‌های اصول و فروع بیداری

نشسته‌اند همه گیج و خواب در قفسه

نشسته‌اند دو زانو کتاب‌های دعا

هزار وعده‌ی نامستجاب در قفسه

کتاب فلسفه با ژست عاقلانه‌ی پوچ

نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه

کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش

نخوانده مانده غزل‌های ناب در قفسه

کتابخانه‌ی تاریک و پرده‌های عبوس

هوای مرده‌ی بی‌آفتاب در قفسه

کبوتر دل دفترچه‌های خاطره، خون

شکسته بال و غریب و خراب در قفسه

کپک‌زده رد دندان به نان خشک خیال

کپک دمیده به بطری آب در قفسه

غروب، سکته و سیگار روشن شاعر

و رقص شعله و دود کباب در قفسه!»

و در هر بیت این ترجیع شورانگیز تکرار می شود. اینجا جلسه شعر حوزه هنری مشهد است و تا به حال سابقه نداشته شاعری  جوان در فضای شعر متعهد خراسان به این  مرتبه رسیده باشد و متاثر ازاین جلسه نبوده باشد و ما او را نشناسیم. مودب اولین استثنا بود. حیرت ما هم بیشتر به همین خاطر بود. بعداز آن جلسه پرخاطره بیشتر با شعر و شخصیت مودب آشنا و شیفته روح زلال و با صفا و دل دردمند و وجود آرمانگرایش شدم.مودب جوان بود اما شخصیتی جا افتاده و منشی موقر و به کمال رسیده داشت و خیلی زود شد یکی از جمع مثلا پیشکسوتانی چون من و کاظمی و نظافت و منور. توفیق حضور و دیدار مودب درجلسه شعر حوزه هنری مشهد به دلیل اشتغال به تحصیلش در تهران اگرچه گاه گاه اما بسیار تاثیرگذار و ماندگار بود.

بعدها که به تهران آمدم، همان انتظاری را که داشتم و در پیشانی مودب پیش بینی می کردم، محقق یافته دیدم. مودب شده بود مرکز دایره ای که بسیاری از جوانان برومند شعر دور او و اخلاق کریم و دانش و بینش ژرفش حلقه زده بودند و کانونی از روشنی و خرد را شکل داده بودند. دردمندی و اشتیاق خدمت و روشنگری آنقدر در وجود مودب ریشه داشت که با تمام موانع که معمولا درمسیر حرکت های اصولی فرهنگی ایجاد می شود، در میدان ماند تا بالاخره شعر و ادبیات متعهد برآمده از ارزشهای انقلاب اسلامی را به تشکلی رساند که امروز با چند جوان متعهد و عاشق کار وزراتخانه ای را درحوزه ادبیات انقلاب در سطح کشور پیش می برد. چقدر صفا و صمیمیت عجین است با «شهرستان ادب» در کنار «علی محمد مودب».

یادداشت: مصطفی محدثی خراسانی

- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930520000792#sthash.852X6kiU.dpuf

تصاویر

صاعقه مودب

download (1)

نظر جدید

 

نام

ایمیل

 
تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: