نام علیمحمد مؤدب برای اهالی شعر تداعیکنندة شعرهایی در قالبهای نو و سپید است. شعرهایی که برای مخاطبی چون من ناصمیمی با این قالبها نیز دلچسب و خواندنی است. خبر انتشار دفتری جدید از این شاعرِ کمیتاقسمتی جوان و البته پرکار، برای دوستداران شعر خبری وسوسهانگیز بود. گذشته از سابقة ذهنی، نام کتاب نیز خبر از انتشار مجموعهای از اشعار نو داشت. اما بر خلاف انتظار، اشعار این دفتر که بیشتر متعلق به سالهای اخیر است، همگی در قوالب کلاسیک و با زبانی آشنا سروده شده است. در مواجهه با این دفتر اولین چیزی که فراچشم خواننده میآید، وجه اندیشگانی آن است. در واقع اندیشه یکی از پررنگترین مؤلفههای دفتر «روضه در تکیة پروتستانها» است؛ بهگونهای که نویسندة این سطور را وسوسه میکند تا اندیشه را اصلیترین مؤلفة آن بداند. اما با اندکی خویشتنداری بهراستی باید تأکید کرد، اگر در این دفتر تا حدودی با تغییر قالب روبرو هستیم، همچنان شاهد آنیم که نوعی شاعرانگی منحصر به فرد و عاطفة تشخصیافته، اتمسفر اصلی این مجموعه را تشکیل میدهد. عاطفهای که به وضوح از آن صدای آشنای مؤدب به گوش میرسد.
به نظر میرسد به نسبت کارهای دیگری که پیش از این از مؤدب سراغ داشتهایم، در برخی از اشعار این دفتر شاعر با صراحت و تهور آشکارتری به بیان اندیشههای خویش مبادرت ورزیده است و دغدغة بیان منظور وجه غالب شعر شده است. شاید اگر شاعرانگی آنگونه که با ذهن و زبان مؤدب درآمیخته است، در تار و پود ابیات ممزوج نگردیده بود و اگر فردی حرفهایتر و البته غیر شاعرتر، با این دغدغه دست به سرایش چنین اشعاری میزد، نتیجة کار آنگونه که اکنون پیش روی ماست، رخ نمینمود و آنگاه با اشعاری شعاریتر و عریانتر مواجه میگشتیم.
دغدغههای اندیشگانی شاعر نیز در عین تنوع و گستردگی از وحدتی محسوس برخوردار است. اما در یک نگاه جزئیتر میتوان برخی از شقوق این اندیشه را برشمرد. شاید بتوان گفت یکی از پررنگترین عناصر شعر مؤدب عدالتخواهی است. به عنوان مثال میتوان به غزل شمارة 10 در این دفتر اشاره کرد:
در کوخها در کوچهها
در کاخها در باغها
یک سو سرور و سروها
یک سوی درد و داغها
یا مثلاً غزل شمارة 9:
در این اجاق موسع
هر شاخه جز هیمهای نیست
در هرم بیمنطق فقر
جز سوختن بیمهای نیست
همچنین است غزل شمارة 16 که روایت رنجهای زنی در چنگال فقر مادی و معنوی است:
خسته برگشت به خانه، زن هرجایی باز
تا شود همنفس ساکت تنهایی باز
در این نمونهها تأثر شاعر از مشکلات و سختیهای برخی از اقشار جامعه، عامل اصلی برانگیختگی او و آفرینش اشعار یادشده بوده است. یعنی همانگونه که یک عاشق تحت تأثیر عشق سوزان خود به سرایش یک شعر روی میآورد، در اینجا نیز تأثر عمیق شاعر از درد و رنج جامعه او را به سمت بیان این احساس سوق داده است.
اندیشة دیگری که مخاطب در برخورد با شعر مؤدب با آن روبرو میشود، اعتراض به برخی دینداران یا متظاهران به دینداری است.
غزل شمارة 12 از آن دست است:
تا در دل ما هست به محراب شما نیست
واعظ! تو نگو یار کجا هست کجا نیست
همچنین است غزل معترضانة شمارة 17:
محراب، شکل رنگ ترازو گرفته است
از رنگ گریه مسجدتان بو گرفته است
در میان جماعت اهل شعر شاید هیچ گروهی به اندازة شاعران دغدغهمند و متعهد به دینداری برخی از دینداران اعتراض نکرده باشند. ریشهیابی این امر نیز کار مشکلی نیست. تأثری که از دیندارنماییِ برخی نااهلان گریبان شاعر متعهد را میگیرد بسیار سهمگینتر خواهد بود از تأثیری که بر دیگر صاحبان اندیشه و زبان خواهد گذاشت. از این روست که شاعری همچون مؤدب نیز با صدایی پرطنین و بغضآلودتر از این درد فریاد میزند:
خدایا! چنان رنجه از اهل دینم
که از کفر تدبیر بهتر ندارم
بغض دیگری که گلوی شاعر این دفتر را میفشارد فراموشی راه شهداست. این درد گاهی پنهان و به اشاره در میان مضامین دیگر رخ مینماید و گاه نیز به صراحت بر قلم شاعر جاری میشود:
ای چهره گُل انداخته از خون شهیدان
این گونه علمداری راه شهدا نیست
شاعر در جایی دیگر این گونه میسراید:
اصلاح میکنند غلطفکران
مشق درست خون شهیدان را
یا:
نیست خطاطی در این عالم چو کلک سرکشت
با سیامشقی که از خون شهیدان کردهای
شناخته نشدن قدر هنر یکی دیگر از دغدغههای اصلی شاعر در این مجموعه است و میتوان در میان غزلها بیتهای چندی را با این مضمون یافت؛ بیتهایی که شاعر در آنها از قدرناشناسی دهر و بیارج ماندن گوهر هنر گلایهها دارد:
دهر زندان هنرمندان آزاده است و بس
بخت من! امشب بخواب آرام، خاموشی زدند
یا:
سخنوران معظم به دشتها ویلان
کلید شهر ادب ماند دست خاموشی
یا:
روز و شب در ذکر خیر یاوگان بیادب
بر در شهر ادب، قفل از فراموشی کنند
نکتة دیگری که در این میان به چشم میآید حضور قافیة خاموشی در میان دو نمونه از سه نمونة ذکرشده است. با نگاهی دقیقتر میتوان دید این واژه در 9 مرتبة دیگر نیز خود را در میان ابیات گنجانده و در مجموع 12 بار تکرار شده است؛ در بیشتر موارد نیز همراه با مضامینی شبیه به آنچه گذشت. سخت است که این تکرار را اتفاقی و رویکرد شاعر را در برابر آن در اثر بار معنایی منفی این واژه دانست؛ این تکرار بیشتر از پسزمینة ذهنی شاعر از معنایی پنهان خبر دارد. هرچه هست روشن است که تکرار بسیار این واژه در مضامینی قابل تأمل، کمی متفاوت از دیگر موتیفهای تکرارشوندة این دفتر همچون شهید، گنجشک و بهار است و نویسندة این سطور رمزگذاری اینگونه را نمیپسندد.
بهطور کل مخاطب، صدای اصلی شاعر را در این دفتر صدایی گلایهمند و معترض مییابد. اعتراض، صدای غالب این دفتر است و البته این چیز تازهای نیست. در شعر فارسی و به ویژه شعر معاصر، اعتراض را میتوان ویژگی بسیاری از شاعران دانست و در کارنامة شعر معاصر برای آن نمونههای بسیاری یافت؛ اما اعتراض در شعر مؤدب با عنصر دیگری همراه است که میتواند شعر او را از همتایان مشابهش کاملاً جدا سازد. در شعر مؤدب اعتراض در بسیاری از موارد با روحیة امیدواری و پایداری همراه شده است و سبب گردیده شعر او از ناامیدی صرف و تیرهبینی و سیاهنمایی ناامیدانه فاصله بگیرد. این همان چیزی است که در اشعار اعتراضی دیگر کمتر ملاحظه میشود.
گرچه من بیسرپناهم در پناه تو، وطن!
شاخههایت را به وامانده، کی وامینهم؟
با تن زرد و نزارم، چون گُلی در پای تو
پایداری میکنم، میایستم، جان میدهم
یا:
فریب است هر سو فریب است هان!
مبادا شوی غرقه اندر سراب
بران ابرهای هوا را ز خویش
کز این هفتخوان بگذری، آفتاب!
حتی در شعر خسته و دردمندی چون غزل شمارة 10، حرفی که شاعر در انتهای غزل میزند این است:
از این و از آن خستهاند
خلق خدای مهربان
یاران همدل! همتی
تا وارهیم از این و آن
گاهی نیز دیده میشود زبان امیدوارانة شاعر در انتها مبدل به زبانی انتقامجویانه و ستیهنده میشود و کاملاً از شکل انفعالی خارج میگردد. تو گویی که آن روی سکة رنج و گلایة شاعر، خشم و ستیز است:
ماهی خوشباورم از بغض ماهیخوارها
دوست دارد بعد از این یک چند خرچنگی کند
یا:
گر این ناکسان پشت و شمشیر حقاند
چو خنجر به جز فتنه در سر ندارم
جای بررسی بیشتری دارد که این رویکرد ریشه در چه بستری دارد و آیا میتوان این نوسان بین غم و درد و برافروختگی و مبارزه را در تربیت انسان انقلابیشیعی ایرانی جست؟ انسانی که در هنگام گلایه از سوختنِ دستش، آن را در زیر بغل پنهان نمیکند و حتی گرهکرده با همان دست برای خصم خط و نشان میکشد:
روزی ز دست سوختهام سنگ میخورید
عیسای من به معجز نو خو گرفته است
وجوه اندیشگانی شعر مؤدب در این دفتر محدود به آنچه گذشت نمیشود و حتی موضوعات تند و عریانتری چون نقد علم جدید یا حتی موضعگیریهای سیاسی را نیز در بر میگیرد. به نحوی که خواننده صدای رسای شاعر را بدون پنهانکاری و ژستهای روشنفکری در بسیاری از مواقع میشنود و تکلیفش با او روشن است. این تهور و جوانی در زمانی که آستانة فاصلهگرفتن آرام شاعر از دورة جوانی خویش است، خود قابل بررسی و تدبّر است. اینگونه جوانی کردن در فصل پختگی شاعر خبر از صداقت و صراحتی بیملاحظه و انتخابی آگاهانه با توجه به سابقه و جایگاه شعری و اجتماعی وی دارد.
البته نباید فراموش کرد که مؤدب هنوز پیش از یک معترض اجتماعی یا صاحبنظر سیاسی یک شاعر است و این را میتوان با نگاهی دوباره به همین دفتر دید. چه آنجا که اوج شاعرانگی خویش را در اثنای اندیشهورزی به نمایش میگذارد:
میترسم از ترددِ در باغ بیوضو
نسیان عجیب نیست که عصیان بیاورد
یا:
فتوا مده آتش به سران را به تأمل
کاین شمع برافروخته در فکر شما نیست
و چه آنجا که فارغ از قیل و قال دنیا، شاعر دلتنگیهای ماهی قرمز عید یا دو درخت نقش قالی میشود:
دلم مانند ماهیهای قرمز
حلول عید، زنگ آخرش بود
و:
یک لحظه یک غم متوالی، دو تا درخت
تنها کنار جادة خالی دو تا درخت
از همینروی است که یکی از موتیفهای تکرارشوندة شعر مؤدب را بهار مییابیم؛ موضوعی که شاعران بسیاری در برابر آن دامن صبر از کف دادهاند و در این دفتر نیز در چند جای زبان زلال و صادق شاعر را در توصیف از آن گویا میبینیم. برای توضیح بیتشر زبان مؤدب شاید این بیت از خود او توصیف مناسبتری باشد:
شاید که در شکار تو ببر بیان من
این شعر را گرفته به دندان بیاورد.
پانوشت:
همة مثالهای ذکر شده در این یادداشت از دفتر «روضه در تکیة پروتستانها» است. انتشارات سپیدهباوران. مشهد: 1388
منبع: سایت لوح