کتاب «باغ در حصار مصائب» عنوان جدیدترین اثر علیرضا رجبعلیزاده است که چندی پیش توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است. این اثر شامل اشعاری است که در سالهای 88 تا 91 سروده شدهاند و در آنها موضوعات مختلفی از اشعار اجتماعی، عاشقانه، دفاع مقدس و آیینی هم دیده میشود.
قالبهای این کتاب نیز تنوع دارد و در آن اشعاری با قالبهای قصیده، غزل، نیمایی و قطعه نیز دیده میشود. عنوان کتاب از یکی از اشعار درج شده در اثر انتخاب شده است. رجبعلیزاده پیش از این درباره این کتاب و عنوانش گفته بود: اسم کتاب از یکی از اشعار کتاب گرفته شده که با موضوع عاشورا سروده شده است و این ترکیب، ترکیبی استعاری است از باغی که در حصار مصائب گرفتار شده است و به نوعی به مخاطب یک دستی میزند.
علیمحمد مؤدب، مدیر مسئول مؤسسه فرهنگی شهرستان ادب که خود از شاعران است، در یادداشتی به بررسی کوتاهی از این اثر پرداخته است. وی اشعار رجبعلیزاده را الهام گرفته از شاعر امید، مهدی اخوان ثالث، میداند و معتقد است که ردپای این شاعر بیش از دیگر شاعران در بیت بیت اشعار رجبعلیزاده دیده میشود؛ اما با این تفاوت که شاعر سعی کرده است تا از حالت تقلید صرف خارج شده و رنگی دیگر به این دسته از اشعار بزند. یادداشت مؤدب در نقد این اثر به شرح ذیل است:
امروز سَبک داشتن مد شده است و هر کسی داعیه دار سبکی است و یا حداقل در تکاپوی صاحب سبک شدن. شاعران خوب اما بیخیال این حرفها شعر میخوانند و شعر میگویند و از قضا همینها هم ممکن است صاحب ویژگیهای منحصر به فرد هم بشوند. علیرضا رجبعلیزاده کاشانی از شاعران خوبی است که ادیب و سخنور هم هست و کلمه را خوب میشناسد.
شعر رجبعلیزاده شعر متشخصی است و به وضوح دارد به قلههای شعر نزدیک میشود. به نظرم میآید رجبعلیزاده علاوه بر مطالعات گسترده ادبی علاقه خاصی به اخوان ثالث و منزوی دارد و به نحوی تجربههای مغفول این دو شاعر را دارد پی میگیرد و استفاده میکند و حسن استفاده را هم دارد. غزل شاخص عاشورایی او «...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت : "آوای اذان پیچید..."» بهترین استفاده را از تجربههای زبانی اخوان کرده است و با عاشورایی کردن زبان باستانگرا و فخیم اخوان، به نظرم یکی از شاهکارهای غزل عاشورایی دوران ما می تواند باشد.
«نمی جنبید برگ از برگ" ـ راوی گفت ـ
و "شب شط علیلی بود"
شبی که داغ با هر واژه دردی تازه شد در استخوان پیچید
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری..." همچنان از کی؟
که روی منبر نی صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید...»
این غزل از این نظر مهم است که یک راه است و سرمشقی است برای جوانهایی که به دنبال شعر خوب گفتناند. همه چیز را یک شاعر نمیتواند ایجاد کند. هر شاعر خوبی حاصل جمع تجربههای عصر خودش را استفاده میکند و البته با هنرمندیهایی در زبان و موضوع و این جزئیات، رنگی از خودش به آن میزند و به اصطلاح آن را مال خود میکند.
بعضی تجربههای تازه حمیدرضا برقعی هم از همین جنس است؛ استفاده درست از تجربههای محمدکاظم کاظمی و مال خود کردن آن با شگردهایی در شعرهای تازه برقعی به چشم میخورد. جالب اینجاست که کاظمی هم نسخه تازهای از تلفیق تجربههای معلم و اندکی اخوان و.. فراهم کرده است و به مرور مُهر کاظمی را بر آن زده است.
برای جوانها خیلی مهم است که از تجربههای این عزیزان استفاده کنند و شعر بزرگان روزگار خودشان را جدی بگیرند؛ چرا که چهرههای موفق شعر هر دوره آدمهایی هستند که بخش مهمی از تجربیات شعر دوره ی خودشان را استفاده کردهاند و ندیده گرفتن اینها ندیده گرفتن بازخوانیهای معاصر از میراث ادبی گرانسنگ ماست.