ستون خط تهران-مشهد
آقا رجب محمد زاده و حماسه و عرفان
سابقون آنهایی نیستند که بیشتر با امام خمینی(ره) عکس دارند، سابقون آنهایی هستند که با سرمایه یک عکس امام به جنگ رفتند.
پنجشنبه 30 بهمن 1393
دارم از بزرگداشت آقا رجب میآیم، همین الان در خبرگزاری فارس بزرگداشت آقا رجب بود و حرفهای خوبی هم زدهشد و حرفهای خوبی هم زدهنشد، قرار بود شعر بخوانم، همان شعری که چندوقتپیش گفتم و فرصت نشد بخوانم و میخواستم قبل از شعر حرفهایی هم بزنم که فرصت نشد. آقا رجب اما حرف زد و درود بر آقا رجب که هیچی نمیخواهد، دیدار آقا را میخواهد فقط، پسرش گفت که از نگاهها و تمسخر مردم خسته شده و رسانهها کارشان مهم است که کمک میکنند تا مردم بشناسندش و احترام بگذارند، و گفت که بهخاطر همین فشارها رنجیده و سکته کرده چند سال پیش، آقا رجب چهار جمله حرف زد و چندبار گفت که صلوات بفرستند، من با اشک در چشم آمدم بیرون و آقا رجب نمیدانم ماشینی بود که ببردش یا نه اما فلان مدیر آخرین سیستم داشت و راننده و... خوب است، دهاتیبازی بس است، دنیا عوض شده است!
یاد یادداشت خودم در همین ستون افتادم «آق قویونلوی استضعاف، قراقویونلوی استکبار»، آقا رجب و بچههایش همین الان هم حاضرند جلوی آمریکا و گندهتر از آمریکا بایستند به شرط اینکه ما پشتشان بایستیم، نمیشود که آقا رجب از ترس نگاه همسایهها در خانه قایم شود و من شاعر تربت جامی از درد این جانباز فریمانی بیخبر باشم، رسانه ما چهکار میکند، کم کاری بس است، همه راه بیفتیم و آقا رجبها را بشناسیم و قدرشان را بدانیم، رسانه و هنر و همه چیز انقلاب اسلامی مال اینهاست، مال مستضعفان است، اما این مظلومان مقتدر از امکانات خودشان بینصیباند و آقازادهها دهتادهتا روزنامه و رسانه و تارنما و سایت و صبحانهکاری دارند، عجب دنیای عجیبی است، آقا رجب هیچی نمیخواهد اما آدمهای مدعی هزارجا مصاحبه میکنند و سخنرانی که سابقون در انقلاب باید محترم باشند، کی گفته هرکی جلوی دوربینهای صداوسیما بود سابقون است؟ کی گفته که هرکی روزنامه دارد و شبهای مهم، وقت سخنرانی در جاهای مهم دارد سابقون است؟ مادر من سابقون است که برای مردم مشهد در روستای تقیآباد تربتجام نان میپخت، اکبرآقای روستای ما سابقون است که ماشینش بار انقلاب را برده است، شهید براتعلی حبیبی سابقون است که کارگر روزمزد بود و شهید شد، عجب سابقون آنهایی نیستند که بیشتر با امام خمینی(ره) عکس دارند، سابقون آنهایی هستند که با سرمایه یک عکس امام به جنگ رفتند. (این حکایت مال همین جای متن است: با پدرم در پالیز خربزه مشغول کار بودیم، علی رمضانی پدر شهید حسن رمضانی از دیدار خاص خانواده شهدای تربتجام با رهبری برگشته بود، پدرم فریاد کشید: های علی آقا های خداقوت! رفتی آقا ر دیدی؟ خب بود؟ اشطو بود؟علی رمضانی جواب داد: ها دیدم ها دیدم ! ماشاالله محکم حرف مزد، گفتم آقا جان تو محکم حرف بزن ما هم بچهها ر پلوار منم بری دفه ی بعد!/پلوار منم: پروار می کنیم/ اشطو: چطور/حرف مِزَد: حرف میزد)
یکی دیگر از معضلاتی که گرفتار شدهایم این است که تحلیل و واشکافی و مرثیه و حاشیه در جریان روایت ما از جنگ چربیده است، در حالی که باید حماسه بچربد و عرفان، ما که آلمان و اسپانیا و یوگسلاوی نیستیم، ما ایران انقلاب اسلامی هستیم و هزار رقم دشمن داریم، بچه حزباللهیها هم مشغول آه و نالهاند و روایت دردهای مادران شهدا و همسران شهدا و اینها، همه اینها هم حق است و باید باشد و خیلی هم بیشتر از این باید باشد اما این روضه، روضه منتظران مهدی است و باید حماسه بر مرثیه بچربد، آقا رجب نماد حماسه است، نه آقا رجب که همسرش هم حماسه زنده است درآمیخته با تغزل، بچهها و نوههایش حماسهاند، حماسه باید در رسانهها و هنر ما جدی گرفته شود، راه قدس از کربلا میگذرد و کربلا اگرچه مرثیه و مقتل و اشک و آه و گودال دارد، اما کربلا را در دو کلمه میتوان خلاصه کرد: حماسه و عرفان و حماسه و عرفان راه نجات ما از چنگال کدخداهاست، راه نترسیدن ما از مترسکها، حماسه و عرفان است، سینما و موسیقی ما باید پر از حماسه باشد، وقتی شعر و موسیقی جولیا پطرس خواننده زن مسیحی را درباره همین وقایع اخیر غزه با اشعار ترانههای بچه انقلابیها مقایسه میکنم خجالت میکشم او میگوید: ها نحن الیوم اقوی! ما امروز قویتر هستیم و تلویزیون ما هی جنازه بچهها را نشان میدهد و هنرپیشهها آه و ناله میکنند، حماسه را در دنیای معاصر ما با عرفان درآمیختیم و حالا زنی مسیحی بهتر از بچههای ما آن را میشناسد، اگر به مذاکره و مرثیه و آه و ناله کار پیش میرفت، فرقی میان سیدحسن نصرا... و عرفات باقی
نمیماند.
به ضربه سم اسبان به روز جنگ قسم
به لحن داغ ترین خطبه تفنگ قسم
که جز سپیده شمشیر، صبحی ایمن نیست
چراغهای تو هم همیشه روشن نیست
علیمحمد مؤدب