خاطره ها

درباره علی محمد مودب

دلم رازی است بی اندازه رسوا گفتنش سخت است چنان طوفان که جز در گوش دریا گفتنش سخت است نه، از بن بست طبعم نیست اخلاق غزل این است تماشایش دل انگیز است اما گفتنش سخت است

چهارشنبه، 11 آبان 1401 - 09:57

یادی از غلامحسن مؤدب، پدر دو شهید که به رحمت خدا پیوست

عمویم هم سبز است

پیر مرد چشمان آتشین روستایی‌اش را در چشمان به زانو درآمدۀ شهری‌ات می‌دوزد و با حسرتی که از میانشان زبانه می‌کشد، دستش را نزدیک گردنش می‌برد و آهسته می‌گوید کاش یک بند انگشت پایین‌تر خورده بود! و تو باید با لبخند بلاتکلیفی که نمی‌دانی از کجا آورده‌ای‌...

یکشنبه، 20 اسفند 1391 - 08:50