غزلی از مجموعه روضه در تکیه ی پروتستانها
نپرس شاخ از چه بر سرم رُست، چیزهایی عجیب دیدم/ خیال کُن قاطری ببینی، که جای دم تازیانه دارد!/ عجب نباشد ز دوش ضحاک، رستن اژدها به قصه/ عجایب است اینکه اژدهایی، کبوترانی به شانه دارد
غزلی برای دخترم
چشم وا کن که تماشایی دیدار شوم/دیده بگشا که به هوش آیم و بیدار شوم/جلوه کن دخترم ای خاطره صبح ازل/تا من گمشده تر نیز پدیدار شوم
نشستهاند دو زانو کتابهای دعا/هزار وعدهی نامستجاب در قفسه/کتاب فلسفه با ژست عاقلانهی پوچ/ نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه
فردا برای شاعر بی سامان/ تندیس های خاطره می سازند/ در خانه ی اجاره ای ات خوش باش!/ فردا برات، مقبره می سازند
شعر سپیدی از علی محمد مودب
تو مثل خودت هستي، محمّدعلي!/احتمالاً گلولهاي خوردهاي/ و نالهاي كشيدهاي/ نالههايي/ یا در كسري از ثانيه/ با چند همسنگرت/خاكستر شدهاي
دلاشون هزار تاي چشمه و درياس، آدما/ پشت شيشههاي دنيا قد شبنم ميمونن/ دلاشون تنگِ براي جاهاي دور، آدما/ مرغاي دريا كنار بركهها كم ميمونن
بارها با بهارها گفتم/ دوست دارم گل همیشهبهار/ ولی افسوس کوه یخ ماندم/ ماند یک عمر پشت شیشه بهار
تو قرص ماه منی ، موش های شهر اما/ به حکم منطق نان ، فکرشان جویدن توست
هیچ غیرحرف آسمان درست نیست/ آسمان هر آنچه دود را ز یاد میبرد/ پیشبینی هوای این و آن درست نیست!
کودکی که بازی می کند گاهی گم می شود اما کودکی که گم می شود هیچگاه بازی نمی کند बच्चा जब खेलता है कभी खो भी जाता है लेकिन जब बचपन खोता है सब कुछ खो जाता है :شعر ...
هر راه/ سرمشق مشق پر غلطی دیگر/ هر در/ راهی دوباره بود به دیواری
مرا به شعر چه کارست و غیر شعر چه کار؟به ذوق بستن مضمون دهان من وا نیست
به نیکی یا دشنام/کسی نام ما را نخواهد برد/در این کوهستان بخیل/که فکر پرواز را/به صخره می شکند و به سیل می روبد/نعره ای برآور ای دوست/در این آخرین دم/تا دست کم به اندازه ی پژواکی/خود را ادامه داده باشیم
نمی دانی کدامی، از چه بی تابی، چه می جویی؟ چه باید گفت با تو تا نمی دانی چه می گویی
....از آیینه پرهیز کن جان من!در آیینه خود را نظر می زنیجهان کر شد از صحبت صلح تودر این کوچه حرف از خطر می زنیبه همسایه لبخند یعنی که چهکه همخانه ها را تشر می زنی........................................................ یعنی می شود با اوباما و آمری...
چون سرمه که با خاک سر کوی تو آمیختما را نتوان یافت به غربال فلک هم
بادبان -سینه چاک توفان ها-دل به دریا زده است تا به ابدخمره خالی ست از شراب امادل سفالی که مست تا به ابد بادها را بکش به دنبالتموج ها را ببر به اقیانوسموج دریای خویشتن تا کی ؟بهل ای رود سر به اقیانوس بیرق فتح قله های جهانگیسوی لحظه های سرکش توستدر شب...
ببوس آن چشم را هربار در آیینه می بینیکه با جان من دیوانه، کاری کرده کارستان!
یا علی ابن موسی الرضا عمستطیع حج تقوی میكند یادت مراباد را با خود به دریاها پر قو میبردبیتی از غزلی قدیمی
چشمهها خشکیده، دنیا دیگه طاقت نداره حتی کوه هم دیگه داره نمنمک کم میآره قربون نگاه گرمتون، دلامون یخ زده آخه روشنی نداره دیگه ماه و ستاره پا به چشم ما بذارین، چشمه ها روون بشن تا قدمگاه شما بِشن دلامون دوباره ما...